اسامی برندگان نهمین جشنواره کتابخوانی رضوی
1 . فاطمه هاشمی بنیاد / بخش پویش کودک
2 . ناهید نامداری / بخش مکتوب بزرگسال
3 . نرگس گلهری / بخش چهارگزینه ای نوجوان
شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی، ملقب به الموید بالملکوت، خالق البرایا و قدح الزند- آتش افروز و شگفتی آفرین- و معروف به شیخ مقتول، شیخ شهید و شیخ اشراق در سال ۵۳۳ -۵۴۹ هجری – در شهر سُهرورد دیده به جهان گشود. شهر سُهرورد ( گل سرخ)، در جنوب زنجان و غرب سلطانیه در ایالت جبال، یعنی ماد کهن واقع شده بود. این شهر در قرن ششم هنوز آبادان و پُر رونق بود. سهروردی پس از سپری کردن ایام کودکی در سهرورد، برای فراگیری دانش راهی مراغه شد. در مراغه نزد مجدالدین جیلی به فراگیری حکمت پرداخت. فخرالدین رازی هم شاگرد این استاد بود و درهمآنجا با سهروردی آشنا شد، این دو با هم مباحثاتی نیز داشتند. سهروردی پس از چندی، برای ادامهی تحصیل راهی اصفهان شد. اصفهان در آن روزگار مهمترین فرهنگْ شهر ایران زمین بود. در آن شهر نزد ظهیرالدین قاری به خوبی با مبانی فلسفهی مشا آشنا شد.
از آن پس زندهگی پُر فراز و نشیب و همیشه در سفر وی آغاز شد. به دیدار مشایخ بسیاری رفت و مجذوب اندیشهی عرفانی شد. چندی در دیاربکر اقامت کرد، در آنجا با دلگرم ترین پذیرایی دربار سلجوقیان روم روبرو شد. درهمآنجا بود که با فخرالدین ماردینی آشنا شد. تصویری که از منش و اندیشهی سهروردی در ذهن ماردینی نقش بست بسیار جالب و گویا است. وی دربارهی سهروردی به دوستان خود میگوید: « نمی دانید که این جوان به چه آتشی میسوزد و با چه شعلهای میدرخشد. در عمر خود کسی را که همانند آن باشد ندیدهام. اما از افراط ِ شور او و از بی احتیاطی او در حفظ زبان خود، نسبت به او بیمناکم. از آن میترسم که این افراط و بی احتیاطی به بهای جاناش تمام شود.» سهروردی به سفر خود ادامه داد از آناطولی به شامات رفت، مناظر زیبای شام وی را مسحور خود کرد. در یکی از سفرهای خود از دمشق به حلب رفت و در آن جا با ملک ظاهر شاه، پسر صلاح الدین ایوبی ملاقات کرد. ملک ظاهر شاه مجذوب حکیم جوان، سهروردی شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی که مسحور و مجذوب مناظر آن دیار شده بود، شادمانه پیشنهاد ملک ظاهر شاه را پذیرفت و در حلب ماند. اما دیری نگذشت که کار بحث و مناظرهی وی با علمای قشری و مجریان شریعت و قضات بالا گرفت. در جامعه و فرهنگی که نهان زیستی و مُهر کردن دهان و دوختن لب، شیوهی تداوم و بقای زتدهگی است؛ بدیهی است آن که اسرار هویدا کند، بر سر دار خواهد رفت. سر سبز سهروردی را نه فقط زبان سرخ، بل عقل سرخ وی بر باد داد. سهروردی سودای حکیم- فرمانروا را در سر میپروراند. سیف الدین آمدی حکایت میکند: « در حلب با سهروردی ملاقات کردم. گفت که مُلک روی زمین به دست من خواهد افتاد. پرسیدماش که از کجا این حرف را میگوید؟ پاسخ داد خواب دیدم مثل این که دارم آب دریا را سر میکشم. گفتم شاید تعبیر خوابی که دیدی چیزی از قبیل شهرت علمی و امثال آن باشد. ولی دیدم که او از اندیشهای که در دلاش جای گرفته است دست بردار نیست.» سهروردی سودای برانداختن نظام دِرم و دینار را در سر میپروراند. شمس الدین تبریزی در این باره به صراحت میگوید: « این شهاب الدین میخواست که این دِرم و دینار بر گیرد که « سبب فتنه است و بریدن دستها و سرها.» معاملت خلق به چیزی دیگر باشد.» هم چنین نباید از یاد بُرد که در آن زمان صلاح الدین ایوبی تازه توانسته بود خاندان فاطمی مصر را، که از مهمترین امیدهای اسلامِ باطنی اسماعیلیه بود در هم بکوبد. و از آنجا که واژهگان سهروردی گاهی بسیارنزدیک به ادبیات اسماعیلیه و فاطمیان بود؛ قضات به راحتی میتوانستند برای وی پروندهی محکمه پسند، بسازند. و چنین بود که علمای جلیل القدرت سهروردی را به جرم الحاد، فساد در دین، دعوی نبوت، مرتد و کافر، مهدورالدم اعلام کردند. و به دستور صلاح الدین ایوبی و به رغم مخالفت های مَلک ظاهر شاه، سرانجام در دوازده هم مرداد ماه سال ۵۷۰ برابر با ۲۹ژوییه ۱۱۹۱ میلادی، وی را در سن سی و هشت سالهگی در زندان حلب به قتل رساندند.
تا زمان امیر عضدالدوله دیلمی کسی از مقبره احمد ابن موسی اطلاعی نداشت و آنچه روی قبر را پوشانده بود تل گلی بیش به نظر نمیرسید که در اطراف آن، خانههای متعدد ساخته و مسکن اهالی بود. از جمله پیرزنی در پایین آن تل، خانهای گلی داشت و در هر شب جمعه، ثلث آخر شب میدید چراغی در نهایت روشنایی در بالای تل خاک میدرخشد و تا طلوع صبح روشن است، چند شب جمعه مراقب میبود، روشنایی چراغ به همین کیفیت ادامه داشت با خود اندیشید شاید در این مکان، مقبره یکی از امامزادگان یا اولیاءالله باشد، بهتر آن است که امیر عضدالدوله را بر این امر آگاه نمایم، هنگام روز پیرزن به همین قصد به سرای امیر عضدالدوله دیلمی رفت و کیفیت آنچه را دیده بود به عرض رسانید. امیر و حاضرین از بیانش در تعجب شدند. درباریان که این موضوع را باور نکرده بودند، هر کدام به سلیقه خود چیزی بیان کردند. اما امیر گفت:اولین شب جمعه شخصاً به خانه پیرزن میروم تا از موضوع آگاه شوم. چون شب جمعه فرا رسید شاه به خانه پیرزن آمده و دور از خدم و حشم آنجا خوابید و پیرزن را فرمود هر وقت چراغ روشن گردید مرا بیدار کن. چون ثلث آخر شب شد پیرزن بر حسب معمول روشنایی پرنوری قوی تر از دیگر شبهای جمعه مشاهده کرد و از شدت شعفی که به وی دست داده بود بر بالین امیر عضدالدوله آمده و بیاختیار سه مرتبه فریاد زد: «شاه! چراغ». و از آن به بعد به شاه چراغ معروف گردید.» در بخش بیدروبه از توابه شهرستان اندیمشک یک امامزاده به اسم شاهزاده احمد موجود هست که بومیان آنجا اعتقاد دارند بدن احمد ابن موسی در این مقبره قرار دارد و سر ایشان به شیراز برده شده است .