" مربای شیرین " اثر هوشنگ کرادی کرمانی است . این کتاب جوایز زیادی را از آن خود کرده و یک فیلم سینمایی هم بر مبنای آن ساخته شده است .
خلاصه داستان:
جلال نوجوان، هر چه سعی می کند نمی تواند در شیشه مربا را باز کند، از مادر، همسایه، دوستان، معلمان و بقال محله کمک می طلبد اما هیچ کس قادر به باز کردن آن نیست و سرانجام مشخص می شود تمام شیشه های کارخانه مرباسازی همین شکل را دارند. جلال که از برخورد توهین آمیز عوامل کارخانه ناراحت است با کمک یک دوره گرد نان خشک جمع کن از آنها شکایت می کند، ولی مسئولان کارخانه به جای رفع مشکل، مسابقه ای با موضوع باز کردن در شیشه مربا برگزار می کنند. این تمهید فریب کارانه باعث فروش بالای مرباها می شود اما جلال با شرکت در یکی از مسابقه ها به افشاگری علیه کارخانه می پردازد و مدیران آن را به اتلاف سرمایه ملی متهم می کند. این مسأله باعث هشیاری و اعتراض عمومی می شود و کارخانه هم در اثر شکایت جلال در آستانه تعطیلی قرار می گیرد، ولی مسئولان کارخانه با تطمیع و رشوه دوباره فعالیت خود را از سر می گیرند و با طراحی شیشه های جدید به عرضه محصولاتشان می پردازند. در پایان جلال و دوستانش به کارخانه می روند و از مدیر آن می خواهند که از آنها عذرخواهی کند.
نقدی کوتاه بر داستان:
انتقاد و خرده گیری نویسنده به جامعه، در طول داستان به طور ضمنی و کنایی مطرح می شود. بی دقتی و بی مسوولیتی و بی نظمی هر کسی در جامعه، می تواند تبعات و مشکلات فراوانی ایجاد کند. ولی به هرحال انتقادی بودن داستان، لطمه ای به طنز لطیف و لذتبخش آن نمی زند.
این کتاب،کتاب برگزیده سال 1999 میلادی از سوی کتابخانه بین المللی مونیخ آلمان شده.
مربای شیرین » از سوی شورای کتاب کودک ، در سال ۱۳۷۹ به شکل کتاب گویا هم در آمد . گوینده این نسخه فرزانه طاهری قندهاری است .
به گزارش روابط عمومی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، نخستین "نشست به اشتراک گذاری کتابهای خوانده شده" عصر امروز (27 خرداد) در آمفی تئاتر کتابخانه مرکزی تهران (پارک شهر) برگزار شد.
"کتاب خوان" که بر اساس برنامه ریزیهای انجام شده، مقرر بود در هر نشست، پذیرای نَقلی از حدود 8 کتاب باشد، پس از انتشار فراخوان اولین نشست با استقبالی پیش بینی نشده مواجه شد. طی هفته ای که گذشت، بالغ بر 70 داوطلب اعم از کتابدار، مسئولین ستادی و در مواردی اعضای کتابخانهها نسبت به ارائه مطلب در این آغازین نشست، اعلام آمادگی کردند. این شوق حضور، بانیان برگزاری نشست را بر آن داشت که با تغییراتی در اجرای آن، شرایط را برای حضور اکثریت علاقمندان، در حد امکان، فراهم نمایند. به این ترتیب "کتابخوان" به مدت 120 دقیقه میزبان حضور بالغ بر 150 دوستدار کتاب و 14 ارائه دهنده بود.
معرفی 14 کتاب ارائه شده در ادامه مطلب
نمی
دانم امروز هواشناسی ها هوای تهران را چگونه گزارش خواهند کرد...
شاید خبرنگار واحد مرکزی در حالی که بغض گلویش را
فشرده روی انتن برود و گزارش کند که توده ای هوای بهشتی در حال عبور از شهر است...
شاید ان یکی امد و گفت امروز شهر تهران به علت
عبور۱۷۵ فرشته ی دست بسته استثناً فاقد هر گونه الاینده ای ایست...
شاید آن یکی...
نمی دانم ...فقط تنها چیزی که می دانم این است که
امروز شهر تهران به حرمت عبور قهرمانانم پاک ترین شهر دنیاست...
و من نیستم تا در هوایش نفسی تازه کنم...
حسرت..
حسرت...
حسرت
خدایا
چند روزی است حس غریبی دارم
حسی که نمی شناسمش
ناراحتم ... غمگینم ... تنهایم ... نمی دانم اسمش چیست
هرچه که هست اصلا خوشایند نیست
تنها دلخوشم به این که تو مرا می بینی
مرا می شنوی
مرا می فهمی
دلخوشم و امیدوار به لطف و مهربانی تو
به رحمت بی کرانه ات
به بخشش بی منت ات
دلخوشم به آغوش گرم تو
خدای مهربان من
یاری ام کن تا هر آنچه که می گویم
هر آنچه که می نویسم
هر آنچه که می خوانم
و هر نفسی از که عمرم می گذرد
تنها برای تو باشد و بس
به امید لطف و بخششت ای مهربان ترین مهربانان
"روی ماه خداوند را ببوس" به گمانم اولین اثر مصطفی مستور است؛ این کتاب تا سال 1392 (نسخه ای که به دست من رسیده)به چاپ چهل و ششم رسیده است.
*خلاصه: یونس فردوس دانشجوی دکتری رشته ی پژوهش اجتماعی است که برای تز دکترایش، موضوع خودکشی یک استاد دانشگاه را انتخاب کرده است. نامزد یونس دختری است به نام سایه،که معتقد و مذهبی است و الهیات می خواند. اما یونس مدتی است که در همه چیز شک کرده است و مدام از خود می پرسد: آیا خدایی وجود دارد؟ داستان با آمدن مهرداد، دوست قدیمی یونس از امریکا شروع می شود. همسر امریکایی(جولیا) مهرداد سرطان دارد و رو به موت است. از حرفهای مهرداد می فهمیم، جولیا نیز مانند یونس پرسش های اساسی دارد. دیگر شخصیت کتاب، علیرضا ست. او هم از دوستان قدیمی یونس است. در واقع حکم پیامبری را دارد که گاه گاه با دیالوگهایش تلنگری به یونس می زند. سیر داستان ظاهرا در پی یافتن دلیل خودکشی دکترمحسن پارسا، پیش می رود. اما در اصل بدنبال پاسخ به پرسش های ذهنی یونس و درک هستی است.
**قسمت هایی از کتاب:
".....و من دیدم که حرفها و فلسفه ها و کتابها و خطکش ها و کاغذها و یاس ها و تاریکی هاو ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم ودلتنگی و غربت و اندوه، مثل ذرات شن زار، از سطح دل روبیده می شدند و چون کاغذپاره هایی در آغوش طوفان گم می شدند. خانه پرداخته شد. خانه روشن شد و عجیب سبک. و تو در دل هبوط کردی. گفتم: چیستی؟گفتی راز! ".ص110
"... من متاسفم که ملحدها خدا را تجربه نمی کنند... در تجربه ی خداوند، برخلاف تجربه ی طبیعت که قانون هاش بعد از آزمایش به دست می آد، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اون رو آزمایش کنی. هرچه ایمانت به اون قانون قوی تر باشه، احتمال موفقیت آزمون ها بیشتره. یعنی هراندازه به خداوند باور داشته باشی خداوند همونقدر برای تو وجود داره. گرچه هستی خداوند به ایمان ما ربطی نداره اما احساس این هستی کاملا به میزان ایمان ما مربوطه".ص73
"...کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم. یا یک مشت خاک باغچه ات. کاش دستگیره ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی. کاش چادرت بودم. نه،کاش دستهات بودم. کاش چشم هات بودم. کاش دل ات بودم. نه،کاش ریه هات بودم تا نفس هات را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری. کاش من تو بودم. کاش تو من بودی. کاش ما یکی بودیم. یک نفر دوتایی!".ص96
***در نوشته ای از آقای مستور خواندم که گفته بودند "بخشی از روح خودم را در داستان نشان می دهم". شاید به همین دلیل است که آدم با سوالهای فلسفی یونس بیگانه نیست. سوال هایی اساسی که ممکن است برای خیلی از ما پیش آمده باشند. بسیاری از آدم های امروز پر از سوال و شک و تنهایی و بر سر دو راهی های وحشتناک مردد اند. و اما جواب! کتاب در نهایت یک جواب شسته رفته و قطعی به سوالهای امثال یونس نمی دهد. از نظر نویسنده جواب = راه. مستور معتقد است جواب را و یقین را، در طی راه به تو می دهند؛ و با هر انتخاب درست یک قدم به یقین نزدیک تر می شوی.
****و اما نقدهایی که به این کتاب دارم. اول. نثر دیالوگ ها بین محاوره و رسمی بلاتکلیف است. و این موضوع کمی آزار دهنده است. به نظر من با توجه به موضوع فلسفی کتاب بهتر بود نثر گفتگوها رسمی باشد. دوم. این کتاب قابلیت اینکه کتابی قطور شود را داشت. منظورم فقط حجم صفحات نیست؛ بلکه با توجه به موضوع مناقشه برانگیز و پر اهمیتش، پتانسیل پی ریزی یک رمان خواندنی را داراست. اما متاسفانه داستان در صد و خورده ای صفحه تمام می شود و خواننده پس از خواندن کتاب احساس می کند شخصیتها به حال خود رها شده اند. سوم.شخصیت پردازی: شاید به خاطر کوتاهی اثر است که خواننده حس می کند حق شخصیت ها ادا نشده است. هر کدام از شخصیت ها دنیایی ناشناخته اند و به عمق ذهن آدم نفوذ پیدا نمی کنند. وقتی سایه حرف می زند دیالوگهایش بیشتر شبیه خطابه و سخنرانی است. در نگاهی بدبینانه می توان گفت تمام کتاب مکالمه ی درونی یونس فردوس(مصطفی مستور) است!